در میان چیزهای زمانمند
تنها این تن من است
که هر بار
به قالب زمانی دیگر
میریزد.
به چرخ فلک میافتد
چون ماه
به هر منزلی
حالی دیگر مییابد
و بازمیگردد
و میگردد
در دَوران منزلها
تا همان حالها
و همان افقهای معلوم
پدید آیند.
بر رودِ رویدادها میرود
هست، نیست میشود
نیست، هست
چیزها و حالها میگذرند شتابان از تن
تا بشوند یادگارها و یادها.
زود آی! که از آرزوها نیز
جز هایی و وایی نماند
که این رود را
کرانه نیست
که این گذار را
آستانه نیست.
و گاه هِرمیست زمان
که برهم مینهند
پیران و پوران
با استخوانهای خود؛
جانهای سخت شده در ساعتها
تا آسمانههای قدرت و دانش
بی هیچ نوید بیمرگی.
زمان گاه خانهایست زنجبیلی
که از هر گوشه
جوانه میزند
و حجرهها،
اتاقها
و تالارها
میگستراند
گذاری نیست.
چرخی نیست
تنها گشایش تن است
ضیافت باشندگان در بساط زمان
همچنان که رفتگان
و آیندگان.
همیشه هنگامههایی هست
که تردید میکنی
نخست تردیدی کوچک
که بدانی چه خواهد شد
و آنگاه، تردیدی بزرگ
که بدانی بر تو چه رفته است.
تنات مِهای میشود
در هیچ کجایِ
هیچگاه.
نه درون است
نه بیرون
رواق امروزست این
تن میخواهد که بگذرد
از زیر تاقیها
از میان ستونها
شگفت است
که در هر هنگام
خویش را باز نمییابد
تن، دیگرست
رواق، دیگر.
و باز نخ ابریشمین یاد
به هم میبندد
سلسله تن ـ جهانها را.
فرزاد گلی – امروزنامه