بگذار! تا بروند قاصدک ها برباد
بروند بارها از یاد
بگذار! تا یارت باشد، کاهلیات
به هنگام خشم،
به هنگام آز.
بگذار! تا زندگی کنند، آزادوار
این بسیارانِ در تو زیسته
ببین! گسل های فلاتِ جانت را
و آن همه پل ها که سالها
خیال و خِرد ساختهاند بر آن.
یک بسیار جانِ شگرف است اینجا
با همه شهرآشوبها و مهرشهرهاش.
گشایشی بیدریغ باش!
تا هست آن چه هست
گشایشی بیدریغ باش!
تا هستی آنچه هستی،
بسامان، بهنگام، براه
امروز را یاد آر!
و برانگیز! به کار
ای راویِ بازآینده به راه!
فرزادگلی-امروزنامه