بهی
من به کل مسیر دورهی بهی که نگاه میکنم، انگار عروسکهای تو در توی روسی رو دستم گرفتم و دارم به سمفونی پنجم بتهوون گوش میدم. مدتی هست صبحها "سفر در وطن" رو مرور میکنم و میبینم حرف آخر رو همون اول گفتن مثل لحظهی آغاز سمفونی. همینطور که گوش میدم هر عروسکی رو که باز میکنم یه عروسک مشابه قبلی توش هست منتهی ظریفتر. ادامه که میدم میرسم به کوچکترین عروسک و وقتی بازش میکنم "نیستی" هست. فضای خالی.
حالا برمیگردم و دوباره از کوچکترین عروسک سرهم میکنم تا بزرگترین. منتهی مسیر برگشت شبیه مسیر رفت نیست. این بازسازی دنیا معنادار هست. وقتی میرفتم حسی از کنجکاوی داشتم که بعدش چی میشه، وقتی برمیگردم نوع دیگهای از کنجکاوی دارم. رفتنی فقط رفتم و برگشتنی حواسم به نقش و نگارها هم هست که هر بار عروسک ها بزرگتر میشن این نقش و نگارها برجسته تر و واضحتر میشن. در مسیر برگشت آرامشی هم دارم چون تهش رو دیدم "هیچ" بود. نمیگم هیچی نبود چون در اون فضا غوطهور شدم. سبکی رو اونجا تجربه کردم. "بودن" رو وقتی حس کردم که مقابل نبودن قرار گرفتم. باز کردن عروسکها اگه رفتن به لایههای عمیقتر خود بود، اگه شنیدن آهنگ "بودن" بود که در لحظهی مواجه شدن با نیستی به اوج رسید، برگشتن حتما سرور آهنگ هست. ساخت معنادار دنیای خود. و اینطوری سفر میکنم از من به خود 🌿
سینا کرمپور