از خود،برای خود، خودی بهتر ساختن

آن به آن

-آن به آن-

بعد از حدود ۶ ماه که پیگیر یه مورد مشکوک سرطانی بودم امروز دارم میرم برای سونو گرافی کنترلی.

از صبح که راه افتادم سمت بیمارستان  خودم رو دیدم درحال فکر کردن در مورد اینکه  نتیجه چی خواهد بود وقدم بعدی چیه؟ تا جایی که من می‌دونم سه تا احتمال هست...یا میگن چیزی نیست برو دنبال زندگیت..یا میگن چیزی نیست ولی مثلا چند وقتی یکبار اقدامات کنترلی لازمه. یا میگن باید فلان اقدامات درمانی رو انجام بدی چون چیزی هست!! که خود این ماجرا می‌تونه خیلی راههای مختلفی داشته باشه که من نمیدونم 
وقتی خودم رو نگاه میکردم متوجه شدم خوبه که قطعیتی برام وجود نداره وچقدر ابهام وتعلیق خوبه....حال عجیبیه ندانستن در عین میل به دانستن ...صبر کردن معنا پیدا می‌کنه وقتی برای قدم بعدی نیاز به آگاهی بیشتر داری و شرایط جدید پیش رو تعیین می‌کنه که چه کاری بهتره و همین مکث و درنگ کمک میکنه کمتر واکنشی رفتار کنم 
الان که تو نوبت نشستم و به اطرافم نگاه میکنم میبینم خیلی هامثل من منتظر نوبت نشستن...اغلب بی قرار و کلافه...چشمهای نگران دوخته شده به در اتاق سونو گرافی که به محض باز شدن در و بیرون آمدن منشی به لبهای منشی دوخته میشه که ببینن اسمشون رو کی صدا می‌کنه...( من نسبتا آرومم و کنار در نشستم و فقط گوشهامو تیز کردم به صدای منشی😊) 
یاد« آن به آن » بودن زندگی افتادم...درک در لحظه بودن درعین انتظار لحظات بعد...در موارد خیلی کمی می‌دونیم «منتظر چی هستیم» و اغلب نمیدونیم «چه چیزی در انتظار ماست»...شاید قشنگی زندگی به همین باشد..به نادانسته ها ...
بالاخره صدام کردن...
نیم ساعت بعد:
انجام شد و در حال حاضر چیزی به نفع عود دیده نشد ...قرار شد سه ماه بعد ام آر آی کنترلی انجام بدم بنابراین با فرض دوم دارم از اینجا میرم ... خداروشکر 😊
بیرون از اتاق سونو گرافی تقریبا خلوت شده ...اکثرا رفتن ...هرکدام به راهی...تعداد کمی هم مثل من نشستن و منتظر دریافت گزارش برای برداشتن قدم بعد ...و البته تعدادکمی هم هنوز منتظر انجام سونوگرافی و ...این چرخه ادامه داره و زندگی در جریانه با همه رخدادها ...
حالم خوبه... آرومم..بابت این حال سپاسگزارم با تمام وجود...از اینکه تونستم در رابطه با این موضوع در خودم اقتصادی عمل کنم خوشحال و سپاسگزارم از آقای دکترگلی و از هر آنچه در هستی به من کمک کرد که بتونم ازین مرحله گذر کنم و الان با حس خوبی به عملکردم در چند ماه گذشته نگاه کنم
 
 با تامل در« ابهام »و« وضوح» منظره آسمان شب اومد تو ذهنم ...یک زمینه تاریک که هر از گاهی ستاره ای در نقطه ای  چشمک میزنه و کل توجه ما رو می‌بره به سمت خودش وفکر میکنیم «میدونیم» در حالیکه نسبت دانسته ها به ندانسته ها و  به اندازه ستاره های ریز چشمک زن به پهنه بیکران آسمانه ...ابهام همین قدر زیباست مثل آسمان شب...
چقدر خوبه که میتونم اینجا راحت بنویسم ..
سپاسگزار این احساس ایمنی هستم تا همیشه 

با احترام و ارادت.